رمان اندروید



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


          شهروز براری صیقلانی مدرس ارشد آموزش عالی کشور نویسندگی  

   

 

 

ژ

 

 

 

 

 

 

 

چکیده موضوع جلسه ششم[][] آموزش نویسندگی خلاق سطح پیشرفته با استاد شهروز براری صیقلانی کانون پویندگان دانش

 

هنرجویان عزیز ، بیگانگی پدیده ای هستش به قدمت زندگی انسان که معنای بسیار وسیعی داره. دامنه ی مفهوم این پدیده از غربت رمانتیک که حاصل دلتنگی و بازگشت به کودکی و روستاست، شروع میشه و تا غربت روان شناختی که حاصل فرار از خویشتن و یا نتیجه ی احوال ی و اجتماعی است، امتداد داره . این پدیده در برخی دوره ها به دلایل مختلف شدت گرفته . در عصر کنونی ساکنان سرزمین فلسطین به دلیل رویارویی با بحران هایی مانند آوارگی و غربت، ترس از استعمار و فشارهای اقتصادی و ی، بیش از دیگران گرفتار این پدیده شدن. 

 جبرا ابراهیم جبرا ادیبی است فلسطینی که رنج هم وطنان خود را در این فاجعه احساس کرده و آن را در آثار خود نشان داده. ""البحث عن ولید مسعود"" از داستان های اونه ، که به طور چشمگیری این پدیده را منعکس ساخته به گونه ای که در آن بیگانگی ذاتی و اجتماعی و فرهنگی با نشانه های متعدد آن و به شیوه جریان سیال ذهن قابل بررسی هست. بکارگیری این روش امکان بروز اندیشه و ذهنیت شخصیت ها را فراهم می کند و درنتیجه از بیگانگی درونی آن ها تصویری به دست میده . تطبیق الگوهای روایت شناسی بازتاب مفهوم بیگانگی را آشکار می سازه . 

 

 

جلسه هفتم ، چکیده [][]

 

[][]چکیده موضوع تدریس جلسات آموزش نویسندگی خلاق سطح پیشرفته توسط استان براری کانون پویندگان دانش

      

زبان با دین، مذهب، جنسیت، سن، شغل، محیط، شرایط اجتماعی، و تحصیلات گویندگان پیوند داره و همین موارد از عوامل ایجاد تیپ های شخصیتی در افراد میشه . مبحث تدریس بنده در این جلسه ، بررسی کارکرد زبان در تیپ های شخصیتی داستان های کوتاه مانند یکی بود یکی نبود، شاهکار، تلخ و شیرین، کهنه و نو، غیر از خدا هیچ کس نبود، آسمان و ریسمان، قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار، و قصة ما به سر رسید سید محمدعلی جمال زاده ست. در این راستا نخست تیپ های شخصیتی داستان و ویژگی های خَلقی و خُلقی هریک از تیپ ها مشخص میکنیم سپس با توجه به هدف اصلی مؤلفْ داستان ها، شرایط اجتماعی، متغیرها و مؤلفه های موجود، و رابطة کارکردهای زبانی با تیپ های مورد نظر را باید یک به یک بررسی کنیم ؛ به ویژه زبان، واژه ها، و عبارات متناسب با تیپ ها از لحاظ طبقة اجتماعی، شغل، تحصیلات، دین و مذهب، جنسیت، تابو، محیط، و مناسبات قدرت رو براتون به وضوح و شفاف آشکار میسازم تا دیگه سرکار خانم مرادیانی مثل جلسه یکشنبه با بنده یکی به دو نکنن که دلشون میخواد برای همه ی شخصیت های رمان یا داستان کوتاهشون با یک لحن و با یک دایره ی واژگان ثابت و مشترک دیالوگ بنویسند . (خنده ) 

. به محتوای این جلسه و جلسه بعد میشه به چشم یک پژوهش نگاه کرد و البته این پژوهش حال استمراری بنده به شیوة توصیفی و داده ها با استفاده از روش تحلیل محتوا با ابزار کتاب خانه بررسی خواهد شد. و از اکنون بنده یعنی شهروز براری صیقلانی به شما ضمانت میکنم که فارغ از نتیجه ی کتبی و مغادلاتی جلسه بعد ، بی شک باید خدمتتان عرض بدارم اقای جمال زاده نیز از دایره ی واژگان مختص و متمایز هر شخص فراخور رده ی اجتماعیش استفاده میکرده اینکه جمال زاده به عوامل غیر زبانی مؤثر در زبان شخصیت ها با آگاهی و هدف توجه داشته و توانسته با به کارگیری درست متغیرها به القای بهتر مفاهیم اجتماعی در داستان ها کمک کنه.

__ بطور مثال در یکی بود یکی نبود، با توجه به تعداد شخصیت ها، از متغیرها بیش تر استفاده کرده و دو متغیر دین و مذهب و شغل بیش ترین تأثیر را در زبان شخصیت ها داشته .

بیشتر. 

 

[][]جلسه دهم 

چکیده ی موضوع آموزش نویسندگی خلاق سطح پیشرفته :

مسأله ی اصلی در مبحث تدریس من برای جلسه ی سه شنبه ی پیشه رو ؛ پیدا کردن و تحلیل پیوندها و ارتباط های بین ادبیات معاصر فارسی به ویژه داستان کوتاه فارسی که نوع ادبی جدیدی است و در پیشینه ادبی ایران به این شکل خاص وجود نداشته ؛ با میراث عظیم ادبیات فارسی است. برای این منظور، از نظر بنده نوعی (استاد آموزش فن نویسندگی خلاق کانون پویندگان دانش شهروز براری صیقلانی) یکی از داستان های کوتاه سیمین دانشور به نام «مار و مرد» گزینه ی مناسبیه . تا که انتخاب و بر اساس نظریه بینامتنیت بررسی و تحلیل بشه. روش این پژوهش، توصیفی - تحلیلی و چهارچوب نظری آن بر مبنای نظریه بینامتنیت به ویژه دیدگاه ژرار ژنت در این حوزه پایه ریزی خواهد شد . این چهارچوب از طریق مطالعه ی زمینه موضوع و بررسی ادبیات پژوهش و آثار مرتبط در حوزه نظری و با بررسی وبازکاوی متن داستان مار و مرد و ارتباط آن با متون دیگر با استفاده از منابع تحقیق ترسیم خواهد شد . امید ان دارم که نتایج این پژوهش، بازگو کننده ارتباط وسیع داستان با متون مختلف همچنین عناصرمختلف فرهنگی ما باشه . پس جلسه ی آینده هرکدام باید پس زمینه ی ذهنی خودتون رو با این مورد و جهت زاویه ی نگاهتون به مبحث رو با بنده هم راستا کنید تا به درک درستی از محتوای اموزشی برسید . 

پاییز1390رشت بارانی ،کانون پویندگان دانش ، 

 

 

ژانر جنایی/کارآگاهی یکی از ژانرهای ادبی ای هستش که می توان پیدایش آن را به گفتمان مدرن نسبت داد، از ارتباط این دو با یکدیگر سخن گفت چرا که میان عناصر اصلی داستان های جنایی/کارآگاهی (کارآگاه، توجه به جزئیات و .) با گفتمان مدرن و نظام معرفت شناسی آن ، تجربه گرایی (پوزیتیویسم)، ارتباط معناداری وجود داره تا آنجا که می توان این ژانر ادبی و عناصر آن را انعکاس دهنده گفتمان مدرن و نظام معرفت شناختی آن ، تجربه گرایی ، دانست. اما نباید ارتباط این دو (ژانر جنایی/کارآگاهی و گفتمان مدرن و نظام معرفت شناختی آن یعنی تجربه گرایی ) را ارتباطی یکسویه دانست؛ اگر با دیدی تبارشناسانه به ارتباط این دو بنگریم، خواهیم دید که ژانر جنایی/کارآگاهی که خود محصول مدرنیته و نظام معرفت شناسی آن است با القاء این باور که تنها راه رسیدن به حقیقت (شناسایی مجرم) استفاده و کاربست روش های تجربه گرایی است، به طرد سایر نظام های معرفت شناختی رقیب پرداخته، سبب استیلا و سلطه گفتمان مدرن و نظام معرفت شناختی آن می شه. به تعبیری دیگر تبارشناسی ژانر جنایی/کارآگاهی خبر از پیوندی ناگسستنی میان قدرت و ژانرهای ادبی می ده.

 

چکیده ای از موضوع جلسه یازدهم شهروزبراری صیقلانی پاییز 1390

 

 


.  

دیوارهای آجرپوش که پیچکها همچون بختک برویش خیمه زده اند و تمام چهار گوشه ی خانه را یک به یک تصرف نموده و از تمام دیوارها بالا رفته اند ،  در گذر زمان طی سالیان متمادی این خانه  همچون سوهان روحم بوده
هربار که از نبش کوچه اش گذر کرده ام ، بی اختیار به یاد تلخ ترین حادثه ی روزگارم افتاده ام . 
و هربار به یاد گناهی افتاده ام که نابخشودنی ست
گمان میکردم مرور زمان  مشکل را حل خواهد کرد ، اما ، عذاب وجدان ، امانم را بریده . خسته شده ام ، میخواهم از این شهر بروم ،بلکه هرگز گذرم از نبش ان کوچه ی بن بست نیفتد و  به مرور از خاطرم برود. 
در شهر من ، کوچه ای هست خمیده ، تنگ و خاکی 
انتهایش بن بست و درخت پیر انجیل
درختی که تکیه به بن بست زده ، و لمیده 
پنجره ای نیز همیشه انتهای کوچه بن بست ، باز مانده
و بیوه ی جوانی که غریب است در این شهر 
بیوه ی غریب ، چشم براه ست 
اما چشم براه کی؟ 
ده سال گذشته از تصادف مهیبی که جان پسر خردسالش و شوهرش را گرفت . اما او نیز جان سالم به در نبرده و گویی فلج شده .  تصادفی که همزمان پاشنه ی آشیل من گشت ، تا رنگ خوشبختی از روزگارم برود. افسوس. عذاب وجدان هربار گلویم را میفشارد ، زندگیم ده سال است که کابوسی دهشتناک شده ، هربار از نبش کوچه گذر میکنم ، به دره ای از جنس ناباوری ها سقوط میکنم و از درون فرو میپاشم.
 ده سال پیش ، دقیقا شب یلدا بود که ، بیوه ی ساکن خانه ی اجاره ای ، ته کوچه ی بن بست انجیل ، در تصادفی سخت  شوهرش و پسربچه ای هفت ساله  را از دست داد ، و از آن بدتر  قدرت ایستادنش را برای همیشه با ویلچری زنگارزده معاوضه نمود تا. زمینگیر  و عزادار  با رخت سیاه  به چله ی بنشیند . 

باز تقویم به یلدا رسید _زمستان وارد شهر شد!.    دگر بار باز  پاییز از شهر گذشت ، 
رشت _سردش است!
جاده ها مرا میخوانند•••••
عزم من دلکندن و رفتن است••••
رسم جاده ها نیز هجرت است•••
بازوی بلند جاده ها از حومه ی شهر به غربت میروند ••
نمیدانم چرا، همواره ، شهر در حاشیه سردتر است•
چمدانم را در ایستگاه متروک جای نهادم
چیز چندانی در آن نبود 
لبریز از دفترهای سیاه و پر از واژه بود . 
یک مرد جوان و سفید پوش با پسربچه اش مرا سایه به سایه تعقیب میکنند 
واقعا ترسیده ام ، نگاه مردک غضب آلود است ،  دست پسرک را بی وقفه میکشد، و کشان کشان با خودش به این سوی و انسوی میبرد ،  بچه لنگ لنگان راه میرود ، و مردک  در این یخبندان و سرمای شدید  با یک عرقگیر سفید و نازک است ، برای لحظه ای تصور کردم که پا راه میروند   ، 
برای انکه از انان بگریزم  ناچار درون کافه ای خلوت رفتم و در عمق تاریکش پناهنده شدم
درون کافه ی ایستگاه قطار ، انتهای کافه بروی نیمکت چوب مینشینم .  به گمانم گدا بودند ، یا بی خانمان
سفارش چای میدهم ، اما قهوه چی سه استکان چای  درون دیس بروی میزم میگذارد، سرم درد میکند
چشمانم را لحظاتی میبندم ، 
شخص غریبی ، چای سبز را در فنجان مینوشد
اما خوب میدانم که چای بروی بوته اش سبز تر است تا فنجان!
از قهوه چی درخواست قهوه میکنم ،اما
قهوه چی این کافه ، حتی نمیداند قهوه  چیست 
از من به طعنه میپرسد ؛ 
 چای تلخ ، سردتر؟.
   یا که 
  چای سرد ، تلخ تر؟ 
سکوت میکنم ، از پیرمرد های الکی خوش بدم میاید
_میگوید که از صفر تا صد  چای را مدیون کاشف السلطنه و قاچاق مخفیانه ی بذر های بوته ی چای درون عصایش از هند به لاهیجان هستیم ، از من میپرسد ؛  میدانی پدر چای  این سرزمین کیست؟ 
کودکی با حیرت از پدرش میپرسد ؛   مگه چای هم بابا داره؟  خب مثلا مادرِ ِ و پدر قهوه  کیه؟  مادرقهوه چی شکلیه؟
پدرش فوت بر نعلبکی داغ چای میدمد ولی نمینوشد ،بلکه تنها عطرش را استشمام میکنند ، پدر با نیم نگاهی غضبناک به من ، و با لحنی کنایه آمیز  به سوال پسرک پاسخ میدهد و با اشاره ی سر ، مرا خطاب قرار میدهد و میگوید؛  مادرقحبه اونیه که نیمه شب با ماشین زد مادرتو فلج کرد و فرار کرد 
مادرقهوه شکل این شخصی هست که منو تو را از ادامه حیات  محروم کرد 
و الان خاطراتش رو توی چمدون در ایستگاه قطار جا گذاشته ، تا دست خالی با خیالی اسوده از وجدانش فرار کنه و به شهر جدیدی بره . 
من با لکنت میگویم ؛  ب ب ب بخدا  غلط ک ک کردم ، نوجوان و احمق ب ب بودم که مست پشت فرمان نشسته بودم ، مث س س سگ پشیمانم ،  
قهوه چی میگوید؛  با کی حرف میزنی جوان؟. 

راه گریزی نیست 
از کافه خارج میشوم ، 
لبه ی سکوی ایستگاه قطار می ایستم ، تا سریع به محض توقف قطار ، واردش شوم ، پدر و پسرک لنگ لنگان سمتم هجوم می اورنددددد  نمننننننن

(صدای بوق ممتد قطار و آژیر سوانح  سکوت را جر میدهد و تمام حواس ها را جلب میکند ،  مردم هجوم میاورند ، و قهوه چی پیر زیر لب میگوید ؛  طرف دیوانه بودش ، اومدش سه تا چای خورد با  خودش حرف میزد و اخرشم پول چای رو نداد و دوید خودشو پرت کرد زیر قطار
 خدا نیامرز ، یکی نیست ازش بپرسه اخه ادم ناحسابی تو که قصد خودکشی داشتی ، پس دیگه سر صبحی چای خوردنت واسه چی بود؟  ، سر صبحی هنوز دشت و سفته نکرده بودم ک اینجور چای مجانی کوفت کرد و رفت اون دنیا


.

 

 


نویسنده اثر: شهروزبراری •:ٍْ•  بازنشر توسط : ورودی سوم پارک ساعی ، خدمات کامپیوتری افراگستر   ~•~نظربدهید 128 ،بازخورد + مثبت ••.  3بازخورد_منفی••. 6بازخورد  
_____________________________________________________________________________    
_136کاربر به شناسه   Seyedzahra45mosavi@gmail.com 
       مرسی از وبلاگ خوبتون.  اما آخه.؟؟    در کلیت ادعای شما جای شک و تردیده .  
من  یکی از کوچکترین اعضای جامعه ی ادبیات داستانی دریچه هستم و شناخت کاملی نسبت به سبک مدرنیته مخاطب خاص دارم ، از طرفی هرکس که یک پاراگراف از آثار کاریزماتیک و منحصربفرد سبک شهرنویس نویسنده ی محبوبمان شین براری رو خونده باشه  تا اخر عمر  هرجایی چیدمان واژه گان شین براری رو ببینه از صد کیلومتری میفهمه که نویسنده اش شین بوده ، و با اطمینان کامل عارضم که شین در هفت سالگیش هم چنین رمان هایی رو میتونسته بنویسه ، چه برسه که الان 34سال داره ، در ضمن ایشان هرگز عاشقانه ننوشته و نمینویسند . اینهایی که شما گذاشتید توهین به شین و امثال من که حامی مدرنیته ی ایشانیم محسوب میشه، شاید قصد تخریبش را دارید.  
______________________________________________________________________________

   _137کاربر به شناسه   anoshe33rad@gmail.com
سلام چراهرکی میخواد تبلیغ کارو کاسبی خودشو کنه ،یادگرفته از شین براری بازنشر میکنه ؟  والا از نظر من هرکی چنین کاری میکنه هیچ شین براری رو نمیشناسه ،چون وگرنه خودشو تابلو نمیکرد تا با رمان های دوزاری  اسم یه نویسنده ی حرفه ای که پایه گذار مدرنیته بوده رو بچسبونه بهش.  آخه عزیزه من ، کسی که یک درصد  شین براری را خونده باشه راحت میفهمه که این چرت و پرت ها محال ممکنه اثر شین براری باشه 
_____________________________________________________________________________
                 •پاسخ                         
      با سلام و عرض ادب به شما.  پیرو فرمایش شما بنده از شخص ناشر فعال در میدان انقلاب تهران  این مبحث را جویا شدم ، و بنده  بنابر شرافت شخصی و وجدان کاری  اعتراف میدارم که صد در صد حق با شماست .  زیرا جناب دکتر شهاب از نشر ارشدان فرمودند که چنین آثار رمان سطحی و مبتدیانه ای را هرگز به جناب اقای شهروز براری صیقلانی نصبت نباید داد زیرا از نشانه ی بارز آثار شین براری  نثر آهنگین متن ، و لایه افزایی های مثبت فرمالیستی و  به زبان ساده تر  شین براری نخستین نویسنده ای ست که شعر سپید را تبدیل به یک اثر ادبیات داستانی بلند 400 صفحه نموده که سیر پیوستگیش مداوم و بی نوسان است. 
شخصا از جانب کادر مدیریت و کارکنان شرکت رایانه ای فرا گستر ساعی  از طرفداران و مخاطبین خاص مدرنیته شین براری صیقلانی عذر خواهی و پوزش میخواهم.
چنین اشتباهی تنها حاصل سوء تفاهمی است که ریشه در ناآشنایی بنده با مدرنیته داشته _____________________________________________________________________________. 
*افرا گستر ساعی
*خدمات رایانه ای بنر ، چاپ فری سایز
پرس ، منگنه ،پرینت،تایپ ،فتوشاپ ،طراحی جلد ، رزومه ، اعلامیه ،تبلیغات ،کارت ویزیت تحقیق ، اسکن،  پرینت لیزری ، سوزنی ، رنگ چاپگر ، تعمییرات سخت افزاری و   توجه••، کلیه خدمات کامپیوتری با تخفیف دانشجویی ارایه میگردد. 

عکس شهروز براری صیقلانی در جلد مجله ادبی ویرگول              


دخترکی معصوم و خردسال بنام آیلین ، پس از اعزام پدرش به عسلویه همراه مادرش آخرین روزهای شهریور در هفت سالگیش را سپری میکرد ، در باور مادرش روزگارشان شیرین تر از عسل بود ، هرچه را که فرض محال میشمرد و در رویای خویش میطلبید بدست آورده بود ، با بهترین پسر دانشگاه ازدواج و از مشکلات شدید مالی به آسایشی نسبی رسیده بود ، سپس در هفت سال پیش حدود اواسط مهرماه فرزندش را بدنیا آورده بود و نامش را نهاده بود آیلین. . و علارقم هفت ماهه بودن اما تن درست و سلامت دوران نوزادیش را سپری کرده بود ، انها توانسته بودن خانه ای در محله ی ضرب اجاره کنند و تنها حادثه ی تلخ ان سالها فوت ناگهانی مادرش بود ، و حال چند سال گذشته بود و آیلین با کنجکاوی تمام مشغول نگاه کردن زنبورهای درون باغچه ی کوچکشان از مادرش پرسید؛ 

_مامان ژون . یه چیز سوال دارم بپرسم؟

*آیلین این چه وضع حرف زدنه؟ تو دیگه امسال داری میری کلاس اول ، و باید درست حرف بزنی ، چیه ؟ بپرس

_اینا هم ، از اونا دارن؟ 

*آیلین درست سوال بپرس ، اینا کیه؟

_اینا دیگه! ویزبور رو میگم 

*منظورت زنبوره؟

_ آله ، این ویزبور ها هم مث من ، مامان دالن؟ 

* آره عزیزم ، زنبور ها همگی یک مادر توی کندوی عسلشون دارن به اسم ملکه 

_ خب ، چند تا مگه برادر خواهرن؟ باباشون کجاست؟ اگه ک میگی ویزبور ها همگی مادرشون یکی هست ، پس مگه باباشون چندتاس؟ 

*واای چ سوالی میکنی اخه ایلین من چ میدونم 

_مامانی گفتی ملکه خانم ک مامان شون هست توی کدو زندگی میکنه؟

*کدو. نه!. کندوی عسله

_یعنی الان مامانشون پیشه بابای منه؟ 

*چی؟ چرت پرت چرا میگی؟ مگه بابات توی کندوی عسله؟

_آره، خودت گفتی بابایی رفته عسلیه 

*من گفتم رفته عسلویه چه ربط و دخلی به عسل داره .

_ ندااله ه ؟ ضبط و تخت ندااله؟ خب اخه ضبط و تخت خواب که توی کدوی عسل جا نمیشه. خب. خخخ

* ربط و دخل. با ضبط با تخت فرق میکنه . الانم سریع برو دستات رو بشور لباس سفیده رو بپوش میخوایم بریم خونه ی خانم ملکی اینااا. 

__جدی ؟ اخه چجولی؟ ما ک توی کندو مصل جا نمیشیم!.  

*این چرت پرتا چیه میگی اخه بچه ؟. 

____________________________________________

:-) کمی بعد.در راه برگشت از خانه ی خانم ملکی. . 

 

_آیلین ؛ مامان ژونی چرا رفتیم خونه ی خانم ملکی اینا ، بچه هاش مث ما آدم بودن ؟. چرا بهم الکی دولوغ میگی؟   

*آیلین خفه شو هیچی نگو که اعصابم حسابی از دستت خورده ، اه اه اه ، پاک آبروی منو بردی ، یعنی چه که تا بچه هاش رو دیدی برگشتی بهم با تعجب گفتی ، هی ، اینا که ویزبور نیستن ، اینا چرا پس آدمن!?. ای بچه ی بی ادب ، ابروی منو بردی 

_خب خودت مگه نگفته بودی که اونا توی کدوی عسلی زندگی میکنن ، و با هم برادر خواهرند و اسم مادرشون ملکی هست!. خب خودت بهم گفتی امروز صبح که پاشو دست و صورتت رو بشور تا میخوایم بریم خونه ی ملکی ، که خیاطه و برام پالتوی مدرسه بسازه!. اما خودت دیروز لب باغچه گفته بودی اونا ملکی با بچه هاش شغلشون عسل سازی هست اما الان میگی خیاطی هست ، منو گیج میکنی ، بعد الان داری منو دعوا میکنی که چرا ازت پرسیدم که اینا پس چرا بچه هاش آدمند؟ 

* آخه آیلین جون فدات بشم ، تو چرا همش توی تخیلاتت هستی؟ شاید چون هفت ماهه ذنیا اومدی از بچه های هم سن و سال خودت متمایز شدی ، ای خدااا تا کی قراره دخترم توی تخیلاتش زندگی کنه؟.

کمی بعد

خانه ی همسایه ، مادر داوود ، مشغول کاموا بافی شوکت مادر شهریار نیز سرگرم غیبت گویی 

آیلین _ مامانی. یه دونه بازم از مامان داوود سوال بپرسم؟ 

* بپرس عزیزم 

_ببخشید ، منم بلدم ببافم. ولی فقط با خیار

داوود و شهریار که یکی دوسال بزرگترند میخنده اند ، مادر آیلین از خجالت و شرمنده گی نفسی با عصبانیت میکشد و میگوید*؛ 

خیار چیه دیگه دخترم؟ 

_ خودتون منو بردید پیش دکتر ، گفتید ک اقای دکتر. دخترم خیلی خیاربافی میکنه ،،، یادت نیست. ؟ 

*عزیزم خیالبافی ، با خیار بافی فرق میکنه 

_خب کدوم یکی خوشمزه تره؟

 

کمی بعد.

آیلین مشغول پر حرفی کردن و زدن حرفهای غیر عادی درون جمع یک مجلس نه در خانه ی شوکت خانم در آنسوی محله ی ضرب ، انتهای کوچه ی بن بست میهن خواه ؛

_بعدش آقایه به ما گفت. خشک اومدید ستم رنجه کردید ، پا روی تخم چپ مون گذاشتید اومدید ، و بعدش از مامانی خواستش که . که که. انگاری دارم باز پرحرفی میکنم. بهتر تره که حرف نزنم. نظرتون چیه؟ هه آخهش یه نفسی کشیدماااا . داشتم کبود میشدمااا 

پایان صفحه 52 

آغاز صفحه 53 

درون بن بست زینبیه در خط تقارن گذر محلهء ضرب 


ه


  دیباچه  اثر پستوی شهر خیس .  
 

                         به‌نام‌او

 

__پیش‌درآمد     

بی‌شک شما نیز طی عبور از مسیر پرفراز نشیب زندگانی با وقوع اتفاقاتی فرای منطق و دور از باور برخورده اید. اما پاسخی منطقی و قابل درک برای اینچنین حوادثی در نمییابیم و دیر یا زود از آن عبور و سرگرم روزمرگی هایمان میشویم . این روزها گاه چنان در روزمرگی‌هایمان غرق میشویم که دلمان برای نجوایِ درونی‌یمان تنگ میشود. همان نجوایی که گاهوبیگاه ما را گوشه‌ی خلوتی از زندگی پیدا کرده و بی‌مقدمه شروع به صحبت میکند. گویی که مخلوقی بی‌جسم و بی‌کالبد و تُهی از جِرم و وزن همچون باریکه‌ی   نوری روشن و عطرآگین در دوران  ابتدای پیدایشمان در جنین مادر ، به سرشتِ وجودمان دمیده شده، که طی عبور از مسیر پر فراز و نشیب زندگی بروی این کُرهِ‌ی خاکی همواره همراه ماست،  همراهی که بی‌وقفه ناظر و حاضر است ، این نعمت الهی  شاید یکی از بزرگترین دلایلِ تفاوت و برتری مان با دیگر جانوران باشد ، این نجوا دهنده‌ی الهی،  با نوایی آشنا کنج پنهانِ وجودمان سُکنا گذیده و سالهاست از طریق الهامات در پستوی ذهنمان نجوا میدهد و با صدایِ بیصدایش ، لحظات را سراسر مملوء از احساسی ناب میکند ،  تنهایی‌مان را فرصتی ایده‌آل برای رساندن صدایِ بیصدایش به احساسمان میشمارد ، و در سکوت شبهای کودکی به مانند صدای وجدان به سراغمان آمده و ما را برای کشیدنِ نقاشی بروی پیراهنِ سفیدِ مادربزرگمان با مداد شمعی سرزنش و ملامت میکند ،  و گاه از خصیصه‌ی متفاوتش نسبت به فردیت جسمانیمان بهره گرفته و بدلیل عدم تعلق به مکان و زمان از لحظاتمان پیشی گرفته و از حادثه‌ای شوم و بد یومن که در کمین مان نشسته ما را آگاه میکند و به , ناشناخته به احساسمان وحی و الهام میکند و ما بیخبر از لحظات پیشِــِ رو سراسر لبریز از دلشوره و اضطراب میشویم ، اما همواره گریزی از تقدیرمان نمی یابیم و تن به چیزی میدهیم که گویی از پیش برایمان معین شده. اما هرچه بزرگتر میشویم ، غرق در روزمرگی‌ها و مسایل گوناگونی شده و دغدغه‌هایمان مارا در آغوش کشیده و از شنیدنِ صدا و نجوایِ درونی‌مان دور میکند ، یکی از راههای برقراری و تقویت ارتباط با نجوای درون ، تَمَرکز و بهره‌گیری از ورزش روح ، و سفر به اعماقِ خویشتنِ خویش است ، ولی در این میان هستند افرادی که مسیری متفاوت را برای گوش فرا دادن به نجوای درونی‌شان یافته‌اند ، بطور مثال همگان شنیده‌ایم که بسیاری از شاعرین مشهور میگویند ’‘که سرایش اشعارشان حاصل تلاش فکری‌شان نبوده و نیست و آنها و قلم‌شان تنها یک وسیله‌اند که اشعاری که وجودشان الهام گشته را در آن لحظه ثبت و ماندگار کرده‌اند‘‘ بنابراین میتوان ،اینگونه استنباط و برداشت نمود که قلم نیز یکی از راههای رساندن صدایِ این نجوای بیصداست. بی شک شما هم در زندگی با افرادی با احساس مواجه شده‌اید که گوشه‌ای خلوت در میانِ همهمه‌ی شلوغِ روزمرگی‌ها می‌یابند و بی هدف و بی موضوعی از پیش تعیین شده بروی تکه‌کاغذی سفید خیمه میزنند ، خیره به صفحه‌ای سفید یا منظره‌ای پُر از خالی و هیــچ میمانند تا ناگفته‌هایی ناشناخته و غریب  از احساسشان لبریز شده و بروی خطوط موازی کاغذ ، سرازیر  گشته و حرف به حرف ، واژه به واژه بر تن خشک کاغذ چکیده و کلمه ‌ای نقش ببندد . آنگاه کلمه ها را یک به یک به خط کشیده تا با چیدمان واژگان‌شان به حرفی نو و جدید برسند. و یا بطور عموم اکثرا در طی زندگی خودمان نیز به دلایل متفاوت ، دست به قلم برده ایم و دست‌نویس‌هایمان را جایی در همین گوشه کنارها گذاشته‌ایم ، از طرفی میتوان ، با کمی جستجو دلنوشته‌هایی از افراد گوناگون غریبه یا آشنا پیدا کرد که در مقطعی از زندگی در وصف احساسی مختص همان زمان بر تکه کاغذی دلنویس کرده‌اند  ٭با توجه به اهمیت و ارزش یک دست‌نوشته‌ ویا دلنویس ویا یادداشت روزانه و قدیمی که از فردی مشخص در زمان و مقطع کلیدی و سرنوشت‌ساز از زندگیش نوشته و بجای مانده میتوان محکمتر و مستندتر از هرحالتی ، داستان و روایت زندگیش را نقل کرد ، حال نیز من در این کتاب با آوردن متنِ دست‌نویس‌ها ، دلنوشته‌ها ، نامه‌ها و عاشقانه‌هایِ شخصیت‌های داستان به درک بهتر‍ِ روحیات و احساساتشان یاری رسانده‌ام تا بلکه شما مخاطبِ عزیز نیز زین پس به نوشتن و ثبت احساساتتان در طی زندگی ترغیب و تشویش شوید .  _ در این میان چه زیباست که با کمی توجه و تفکر به تفاوت یک دستنویس با دلنوشته ، یاد بگیریم که گاه باید خودمان را در سکوتی مطلق و فارغ از روزمرگی‌ها به کنج خلوت خیالمان برده و در اختیار نجوای درونی‌مان بسپاریم ، آنگاه قلم به دست گرفته و با دایره‌ی واژگانِ ناقصی که داریم برای ادایِ حقِ مطلبی که نجوادهنده‌ی مطلق به وجودمان الهام کرده بکوشیم. زیرا دلنوشته  مثل افسانه‌ای کهن نیست ، بلکه حکایتی تعلقی واقعی و ماندگار است که نویسنده‌اش همچون  ردّ پایی از نجوای درونش در گذر زمان بجای میگذارد،  همچنین یک دلنوشته‌ی حقیقی ، بی شک به دلها خواهد نشست حال قابل ذکر است که در این اثر ، تمامی دست‌نوشته‌ها و دلنویس‌ها کاملا برابر با اصل‌شان آورده شده اما لذوما دلیل بر حقیقی بودن و استناد جزء جزء  داستان نبوده و نیست. مقدار  زیادی از وَهــم و اوهامی که به داستان افزوده گشته  حاصلِ باورهایِ شخصیِ راوی میباشد . حال با عنایت به موارد گفته شده، خدمتتان عارضم که  بنده‌ی حقیر  کوشیده‌ام که به کلیّت داستان پایبند مانده و در این بین به تاثیر مبحث تقدیر یا سرنوشت نسبت به میزان مالکیت هر فرد بروی فراز و نشیب سرگذشتش اشاره‌ای نامحسوس کنم که خودش داستان جدالِ همیشگیِ جبـــرِ روزگار و حق انتخاب و اختیاری است که در طول تاریخ ذهن آدمهای حقیقت جو را به خودش درگیر کرده است.  این داستان در طی مسیر پر پیچ و خم خود ، یک مبحث ثابت و یا مصائب یک فرد را دنبال نکرده و در طول مسیر به چهار گوشه‌ی روزمرگی‌های یک شهر شلوغ سَرَک کشیده و مشتی از خروار را با کمک واژگان به خط میکشد، در این بین نیز نیم نگاهی هم به ثبت خاطره ویا دست‌نوشته ‌های معمولی و دلنوشته‌ی شخصیت‌ها و گاه حتی نامه‌ها‌ی عاشقانه ‌می‌اندازد  ، از مباحث موجود طی روند داستان میتوان به مواردی مانند:  ،( تاثیر ماورا بر زندگی_ بدبینی_ سوء‌تفاهم _حسادت _ قانون عشق  _انتظار_ تنهایی _تقدیر_ عواقب تعبیرِ یک آرزوی کودکانه_ حاجت یک نذر اشتباه_  کینه و انتقام _ و نقل روایات حقیقی _ سرگذشت‌ها) اشاره نمود . در نهایت امر این داستان به هیچ وجه رمان عاشقانه و یا داستان بلند نیست و از ابتدای امر هدف از نوشتن این اثر ، خلق یک اثر عامه‌پسند نبوده ، بنابراین از چارچوب معمول و رایج در اکثر داستانها ، تبعیّت و پیروی نگردیده، ازاینرو در داستان‌های اول تا پنجم از دیالوگ‌های بین افراد پرهیز شده و به شرح روایت از جانب راوی پرداخته شده تا تصویری کلی و صحیح برای خواننده ترسیم شود.   با آرزوی بهترینها برای شما  

      ★ ش‍هروز‌براری‌‍‍صیقلانــی                                            

اثار برتر ماه اخیر ، شهروز براری صیقلانی بیشعوری ، و


شهروزبراری صیقلانی رمان عاشقانه   صفحه اثار مکتوب از شهروز براری صیقلانی  


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فابريکالا الجامع العلمی ناامیدی فایلوکس انعـ کـاس ذهـ ـن ابزارالات ساختمان دروازه طلايي آسيا هنرستان فنی فجر نوید مارکت